زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

زهرا نفس مامان و بابا

بدون عنوان

این ترم توی کتاب بازی درمانی چند تا نکته جالب و موثر برای تربیت بچه ها یاد گرفتم که دوست داشتم برا شما هم بذارم شاید براتون مفید باشه 1-برچسب زدن:هیچ وقت نباید به بچه ها برچسبی زد.مثل وقتی که کودک اشتباهی می کنه بهش بگیم تو شیطونی... یا تو بی احساسی....یادمه استاد می گفت یک بچه ای بوده همه اش بهش می گفتن این بیش فعالی داره و این حرف باعث شده بود که هر زمان به اون بچه می گفتن بشینه و اذیت نکنه در جواب می گفته که من بیش فعالم و این توجیهی شده بود برا کارش 2 -حمایت غیر منطقی از کودکان: یعنی اینکه وقتی کودک  خطایی می کنه ما بگیم که حواسش نبود یا اینکه شیطون گولش زد 3 -پذیرش مشروط کودکان:این یعنی :به کودک خودمون بگی...
21 بهمن 1392

زهرا و اولین دندون

بالاخره بعد از کلی انتظار اولین دندون زهرا خودش رو نشون داده و یه کوچولو سرش زده بیرون وقتی با لیوان آب می خوره صدای تق تقش به گوش می خوره تو این مدت ینی از هفت ماهگی تا الان اصلا وزن نگرفته دخملم  که امیدوارم از حالا دیگه روز به روز به رو بیای راستی جواب آزمایشت رو هم نشون دکتر دادیم و گفت خدا رو شکر مشکلی نیست و دخملم خوبه خوبه سبد اسباب بازی هات رو خیلی دوست داری و هر وقت اون رو جلوت می دارم تا ساعت ها سرگرم و آرومی این عکست با دندونی اما هنوزدرست درست در نیومده...   ...
19 بهمن 1392

زهرا و روروئک

عزیز مامان از اونجایی که هنوز درست پا نمیگیری من و بابایی تصمیم گرفتیم برات روروئک بگیریم اما چون مامان جون هم از تصمیم ما با خبر بود یه روز زنگ زد و گفت برا زهرا روروئک گرفتم ماهم رفتیم خونه مامان جون ه احوالی بگیریم و هم اینکه روروئک شما رو بیاریم... اما همین که تو رو نشوندیم ت روروئک ترسیدی و با نکاهت التماس می کردی تا بیارمت بیرون و بغلت کنم اون روز هر کار کردم تو روروئکت آروم نگرفتی بد به این نتیجه رسیدم شاید از داسباب بازی های جلوش می ترسی برت داریم روز بعد وقتی اون رو .برداشتم چند د قیقه ای آروم گرفتی و انگار داشت کم کم از روروئک خوشت می اومد   یه دونه شیرینی برات گذاشتم رو ...
16 بهمن 1392

زهرای استقلالی

از اون جایی که بابایی طرفداره استقلاله همه اش میگه زهرا هم باید استقلالی بشه ... بیرون که میریم میگه رنگ لباسی که می خوای براش بگیری آبی باشه ا مروز هم استقلال با مس کرمان بازی داشت بابایی هم می خواست بره ورزشگاه اما نشد و خونه موند ب بین بابابیی چه کرده با دخملی     ...
11 بهمن 1392

نفس مامان در 8ماه و ده روزگی

کشتن مامان رو بس که اینور و اونور هی گفتن زهرا چرا کوچولو...چرا ضعیفه...چرا و چرا و....  مهم نیست عزیزم دکتر بردمت گفت وزنش خوبه به ایت خاطر میگم مهم نیست           بوس عسلم ...
11 بهمن 1392

یادی از بچگی ها

وقتی که مامانی خیلی کوچیک بود مثلا اول یا دوم دبستان که بود کرمان خیلی زیاد برف بارید.من زیاد چیزی از اون روزا یادم نیست فقط این عکس یادگاریه که من رو یاد اون روزا می اندازه....   مامانی ، دایی علی و بابابزرگی بعد اون یادم سال 86 ،87 هم یبار دیگه کرمان ،شهر کویری ما برف باربد...اما تا ظهر دیگه آب شدن و چیزی ازشون باقی نموند رفته بودیم خونه خاله عالیه و با پسر خاله ها و دختر خاله زینب کلی برف از تو کو چه و در خونه همسایه ها جمع کردیم که نتیجش شد آدم برفی که درست کردیم... این حسن و حسین پسر خاله های مامان هستن که الان واسه خودشون مرد شدن و سال سوم دبیرستان هستن.....   ...
8 بهمن 1392

تولد 8 ماهگی

ن فس مامان تولد 8  ماهگیت با تاخیر مبارک عزیزم الان که هشت ماهت تموم شده هنوز دندون نداری... هنوز یاد نگرفتی با دست و پاهای کوچولوت به طرف جلو بری ... اما بلدی چجوری خودتو لوس کنی و همین که میریم خونه مامان جون یه نیگا به مامان جون می کنی و خودتو می چسبونی رو سینم و می خندی و ناز میاری بدون کمک کسی میشینی تبلیغ های تلوزیون رو خیلی دوست داری و همین که شروع میشن تمام توجهت رو میدی به اون برنامه مخصوصا تبلیغ لوسی خیلی با بابایی رفیق شدی همین که بغلت می کنه دیگه بغل کس دیگه ای نمیای و گریه میکنی حتی بغل من   بس که تبلیغ لوسی رو دوست داری بابایی اون رو از روی اینترنت برا...
6 بهمن 1392